دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 217
بازدید کل : 183547
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
چند اتفاق کوتاه بامزه...

سلام دوستای عزیزم.مرسی از همگی بابته کامنتا.فرارسیدن ماه محرم رو به همه تسلیت میگمArabic Veil.وای چه حال و هوایی داره،مگه نه؟

خوب میدونم نباید زیاد بخندیم اما وبه و اتفاقای زندگیم.چیکار میشه کرد!

سه شنبه بارون خیلی شدیدی گرفته بود.ساعت 8 کلاسم بود و مجبور شدم با آژانس برم.چون نمیخواستیم بریم زبانکده گفتم میرم خونه و دوباره برمیگردم ظهر که کلاس دارم.ساعت 10 بود.بارون بیهنایت شدید بود.پروا چتر داشت.4تایی داشتیم میرفتیم اما پروا و پرستو تنها زیر چتر بودن.منو اون دوستم عین کسی که با لباس شنا کرده باشه خیس بودیم.آب از سرو صورتم ناجور میچکید.به پروا گفتم نصف راه چتر رو بده ماها که کمی بتونیم راه بیایم،مردیم زیر بارون.اونم گفت:میدونی چیه؟من زود سرما میخورم.شما که خیس شدین دیگه.       بیا.اینم از دوسته صمیمی آدم.و این شده که الان بنده 3روزه دارم از گلو درد میمیرم و انگار کاکتوس کاشتن تو گلوم.Smiley

امروز امتحان پایان ترم زبان داشتیم.نیس که ترم پیش همه سر امتحان تقلبی کردن،این ترم شفاهیش کرد استاد جونم.3تا 3تا میرفتیم تو.اول منو و پرستو و یکی دیگه بودیم.یه جا از اون همکلاسمون سوال پرسید :Do you eat dairy? (لبنیات میخوری؟) دختره گفت: ?what  استاد جون گفت: dairy!(تلفظ: دیری) یهو دختره بلند گفت: آهان!خرما!      یعنی ما نمیدونستیم از خنده چیکار کنیم.girl_haha.gifیه چیزی مثه خرمای زاهدی هست که ما بهش میگیم دیری حالا اونم فکر کرده بود منظور اونه.

بعد زبانکده رفتیم دانشگاه منتظر اسی بودیم که : با بروبچ داشتیم میحرفیدیم که یکی از دوستام با پاش یه چیزی رو هل داد عقب و گفت:نمیدونم چی بود خورد به پام؟هنوز این جمله رو نگفته بود که صدای ترکیدن یه ترقه ناجور آخر کلاس که ماها نشسته بودیم اومد.نگو یکی از پنجره ترقه پرت کرده بوده تو کلاس.چنان صدای وحشتناکی داد که نگو.جیغ بود که میکشیدن.ولی خیلی حال داد ها!

استاد گرامی که بعد از نیم ساعت تشریف اوردن در حال نوشتن یه شبه کد در تخته سفید کلاس بود که: دست کشید به سرش و گفت:چی بود؟ سقف رو نگاه کردیم دیدیم آب چکیده.پرسید:آب از کجاست؟یکی از بچه گفت:استاد آبخوری بالای این کلاسه.(چون ما طبقه پایین بودیم) یکی دیگه گفت: نه بابا.بالا دسشویی ها هستن.استاد بیچاره هنگ کرد.رفت نشست و گفت من دیگه درس نمیدم.حالم گرفته شد.یه ذره مو داشتیمم اینام مریزن. یکی در این حین داد زد: استاد تو فکر نباش.بالا دستشویی اساتیده.از خودتونن.  یعنی این جمله همانا و منفجر شدن بچه ها از خنده همان!

تا اطلاع بعضی ها دانشگاهمون در دسته احداثه.واسه همینم دانشگاه ما موقتن جای دیگس که کلاساش به اندازه گنجایش ماها نیس.اینقدر ناجوره که تا دم در صندلی هست و هیچکسی از جاش نمیتونه بلند شه،چه برسه بخواد بره بیرون.اینقد نزدیک که صندلی جلویی چسبیده به زانوهای طرف عقبیه.یکی از دانشجوها که از این وضعیت خسته شده بود دست به دعا برد و بلننننننننند گفت: خدایاااااااااا،کلاسای دانشگاه مارو گشاد بگردان.(همونجا باید یه پس گردنی میخورد که یاد بگیره از کلمات زیبا در دعا استفاده کنه)

راستی بچه ها نظرتون چیه اسم وبلاگمو عوض کنم.؟هرکی نظری داره بده.منتظرم




پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, توسط sogand